آدمهای 4 باغ (داستان کوتاه)
کد آیتم: 246767
شب موقع حساب و کتاب است. کاسبهای چارباغ این موقع شب دخل میشمارند. روی میز هایراپطیان کلی چک و چند اسکناس است و موفرفری دست توی موهایش میبرد با تلفن حرف میزند.چی بابا؟شاگرد مغازه جارو میکند و موفرفری پاهایش را بالا میگیرد که زیر پایش را بروبد. شاد شاد. آیو. آیو.پایش را که پایین میآورد میخورد روی دستهی جارو. کسی درِ مغازه را باز میکند.دستش را رو یگوشی میگذارد و آرام می گوید: ببین چی میگه؟شاگرد میرود جلو و میگوید: تعطیله، تعطیله. و مواظب است مشتری نیاید جلو. میگوید خنسترومه.و گوشی را میگذارد...
تازه های ناشر