درباره‌‌ی چمدان

پدرم پس از لحظه‌اي خاموشي دفتر چك بانك را از جيب بيرون آورد و يك چك صد ماركي به من داد و گفت: «من مسافرت مي‌كنم و مي‌روم به اطراف سيتو، به يكي از ييلاق‌هاي سرحد چكوسلاو ( اسم آن را فراموش كرده‌ام)، ترن ساعت يازده حركت مي‌كند، اگر مي‌تواني برو به خانه من و آن‌جا بنشين تا پسر صاحب‌خانه من چمدان مرا به ايستگاه ببرد. اگر مي‌خواهي خودت ساعت يازده با چمدان آن‌جا باش تا با هم مسافرت كنيم.

آخرین محصولات مشاهده شده