درباره‌‌ی چشم‌هاي سگ آبي رنگ (مجموعه داستان)

بيرون، لحظه‌اي باد وزيد ولي زود آرام شد و صداي نفس كشيدن كسي به گوش رسيد كه در آن لحظه در بستر غلتي زده بود. باد ييلاقي فرو نشست ديگر بوي خاك و علف مرطوب به مشام نمي‌رسيد. گفتم: «فردا اگر زني را ديدم كه دارد روي ديوارها مي‌نويسد: چشم‌هاي سگ آبي‌رنگ آن وقت تو را خواهم شناخت.

آخرین محصولات مشاهده شده