درباره‌‌ی پياده در هوا (نمايش‌نامه)

شادي وصف‌ناپذيري قهرمان داستان را در بر مي‌گيرد و او سرمست از يقين، احساس سبكي كرده و شروع به دويدن مي‌كند. ناگهان پلي نقره‌اي، بر بالاي پرتگاه مسلط بر قله‌اي نوراني پديدار مي‌شود. قهرمان، هيجان‌زده از يك شادي احمقانه از روي زمين جدا شده و فرياد مي‌زند: يه دفعه راه پرواز كردن رو ياد گرفتم. چطور اين كار ساده رو فراموش كرده بودم؟ پرواز براي همه آدم‌ها ضروريه، مثل نفس كشيدن. همه آدم‌ها مي‌تونن، يعني بلدن.

آخرین محصولات مشاهده شده