درباره‌‌ی همه دختران دريا

در را كه باز كرد، سر بالا گرفت تا صورت مردي را كه پشت در ايستاده بود ببيند. صلاح بود. خيلي بهتر از آن شب جلو زندان. خيلي بهتر از آن ناهار يكي دو ماه قبل انقلاب فرهنگي توي يكي از ساندويچي‌هاي انقلاب كه ناغافل سر رسيده و نشسته بود روبروي او و دخترخاله، بازو به بازوي مجيد. به خيالش نبود كه بعد جر و منجر آن روز توي ساندويچي باز هم بيايد سمت مجيد و دخترخاله. دخترخاله گفته بود از ايران رفته. رفته فرانسه پي درس و ديگر بي‌خيال ايران و حزب و چريك‌بازي شده. صلاح نگاهي به سرتا پاي ماندگار انداخت و گفت: «عوض شده‌اي».

آخرین محصولات مشاهده شده