درباره‌‌ی نطلبيده 1 (2 جلدي)

نگاهش رفت سمت ماشين رفيع! آخ كه لابه‌لاي حرف‌هاي آيناز چه‌قدر متلك بارش كرده بود! دل او هم از همين آتش گرفته بود كه چرا آيناز فرصتي براي متلك‌گويي به رفيع و كنايه شنيدن به او داده است. اگر سرش را مثل بچه آدم پايين مي‌انداخت و به خانه برمي‌گشت مجيد توانا نبود! از موتور پياده شد و با تندي به آيناز اخطار داد همان‌جا بماند تا او بيايد. لحظه‌اي بعد قدم‌هاي تند و بلندش او را به سمت اتاق مديريت راهنمايي كرد.

آخرین محصولات مشاهده شده