درباره‌‌ی موريگان كرو (در سرزمين نورمور)

موريگان در خودش موجي از ترس و لذت حس كرد. اين دومين فرصت او بود؛ شروع زندگي جديدي كه به خواب هم نمي‌ديد. يعني مي‌خواست با شكستن هر دو پاي نفرين‌شده‌اش خرابش كند؟ يا بدتر از آن، خودش را به زمين بكوبد و متلاشي كند؟ در شامگاهان سر مرگ كلاه گذاشته بود، فقط براي اين‌كه در صبحگاهان راحت پيروزي را نصيبش كند؟ فقط يك راه براي فهميدنش وجود داشت. موريگان زيرلب گفت: «با شهامت قدم بردار!» بعد چشمانش را بست. و پريد...

آخرین محصولات مشاهده شده