دربارهی جنگي كه نجاتم داد
جمعه، صبح خيلي زود، كفشهاي مام را دزديدم. مجبور بودم. تنها كفشهايي بود كه توي خانه داشتيم. البته به جز كفشهاي جيمي كه حتي براي پاي معيوبم هم كوچك بودند. كفشهاي مام خيلي برايم بزرگ بود، اما جلويشان را با كاغذ پر كردم. دور پاي مشكلدارم را پارچهاي پيچيدم. بند كفشها را محكم بستم. كفشها حس عجيبي ميدادند، اما حدس ميزدم در پايم بمانند.
جيمي بهتزده نگاهم ميكرد. آرام گفتم: «مجبورم بپوشم، وگرنه مردم پام را ميبينن.»
گفت: «وايسادي! راه ميري!»
لحظه بزرگي كه منتظرش بودم، همين بود. اما حالا برايم مهم نبود. خيلي چيزها پيش رو داشتم. «آره...ميتونم.» نگاه تندي به مام انداختم كه روي تخت، پشت به ما خوابيده بود و خروپف ميكرد. به من افتخار ميكرد؟ ابدا...
كد كالا | 59728 |
زبان | فارسي |
نويسنده | كيمبرلي بروبيكر بردلي |
مترجم | مرضيه ورشوساز |
سال چاپ | 1398 |
نوبت چاپ | 17 |
تعداد صفحات | 290 |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 20.5 * 2 |
نوع جلد | شوميز |
وزن | 309 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.