درباره‌‌ی من و جونور

پروستات پدربزرگ جراحي مي‌شود. مامان سرش شلوغ است و نمي‌داند با ما چه كار كند. خوشبختانه همسايه‌مان لوئزا هست. پيش او مي‌خوابيم. ولي او از اين فرصت استفاده مي‌كند تا به ما غذاهاي سالم بخوراند و لباس‌هاي تميز و مرتب تنمان كند! عجب كابوسي... بعد، جونور ما را توي دردسر مي‌اندازد. او فكرهاي بكري دارد، حتي با اين كه به اندازه من تجربه ندارد...

آخرین محصولات مشاهده شده