تووا ساليوان پس از مرگ شوهرش در شيفت شب آکواريوم سووِل بِي به کار نظافت مشغول مي‌شود. او از سي سال پيش که پسر هجده‌ساله‌اش اريک به طرز مرموزي در دريا ناپديد شده همواره سعي کرده با مشغول نگه داشتن خود با اين فقدان کنار بيايد. تووا با مارسلوسِ بدخلق و انسان‌گريز آشنا مي‌شود، يک اختاپوس غول‌پيکر اقيانوس آرام که در آکواريوم زندگي مي‌کند. مارسلوس چيزهايي فراتر از تصور همگان مي‌داند، اما حاضر نيست براي انسان‌هايي که اسيرش کرده‌اند حتي يکي از هشت بازويش را تکان بدهد؛ تا اينکه دوستي عجيبي بين او و تووا رقم مي‌خورد. مارسلوس که هميشه به کارآگاه‌بازي علاقه دارد، با قدرت استنباط خود به اتفاقات شب ناپديد شدن پسر تووا پي مي‌برد. و حالا مارسلوس بايد همه ترفندهايي را که از بدن بي‌مهره‌اش برمي‌آيد به کار ببرد تا قبل از اينکه دير شود حقيقت را براي تووا آشکار کند.