درباره‌‌ی كوچه

وقتي تو آمدي شبيه به آدم‌هاي بي‌پشت و پناهي بودم كه با كوچك‌ترين نسيمي آماده شكستن هستند. اگرچه هيچ‌گاه نخواستي تا سخني از عشق بر زبان آوري اما يك حس، شايد حسي زنانه به من از نگاه و حمايت‌هايت مي‌فهماند كه اين غرور شايد ناخواسته ديواري است ميان قلب و زبان تو. حتي امروز كه يك حادثه تو را تا مرز نبودن برده است بيشتر از قبل احساس مي‌كنم كه پشيمانم. پشيمان از نگفتن پشيمان از قدم نگذاشتن در كوچه‌اي كه به عشق منتهي مي‌شود و بن‌بستي ندارد.

آخرین محصولات مشاهده شده