درباره‌‌ی كوتاه‌ترين داستان‌هاي جهان (داستان‌هاي 55 كلمه داستان‌هايي از قتل عشق وحشت هراس) مجموعه داستان

لقمه‌‌ي ديرهنگام بيلي دزده کيف مي‌کرد که ساعت کارش کم است. يک روز صبح از زير حفاظي خزيد و وارد خانه‌اي شد. جنس‌هاي سبک وزن قيمتي را توي ماشين خودش پر کرد. آخرين باري که رفت تو مي‌خواست جلو تلوزيون لقمه‌اي غذا بخورد و توي خانه‌اي که يک بار سم زده بودند تا دوباره بيايند و سم‌‌پاشي کنند، خوابش برد.

آخرین محصولات مشاهده شده