دربارهی كلاف
زندگي داشت راه خودش را ميرفت و ما را هم با خود ميبرد. هرچند هميشه روي دور بود و اين ما بوديم که گاهي از مدارش خارج ميشديم. چه خوب که رها نشده بوديم که با همهي سختيها و تلخيها هنوز دستهايمان را ول نکرده بود. ميان اين گردشها، در اين رفت و آمدها عوض شده بوديم همهمان تغيير ميکرديم و قرار نبود دخيل ببنديم به گذشتهاي که قرار بود فقط يک خاطره باشد. يک خاطرهي شيرين و البته گاهي تلخ!
شايد دير از فهم به عمل رسيده بودم که دنيا ارزش اين را ندارد که بخواهم غصهي نداشتههايش را بخورم، دلم ميخواست قدر همان چيزهايي که داشتم را بدانم، مبادا روزي برسد که از دست دادنشان از خواب غفلت بيدارم کند.
رويا ساختن آسان بود و رها شدن از آن سخت. گاهي از خودم و سن و سالم خجالت ميکشيدم. بابت آن رويايي که شايد هنوز آنطور که بايد رهايم نکرده بود، واقعا انتظار آن حرفها را از محمد نداشتم. يعني سالها بود که نداشتم اما خب حرفهايش، هرچند دير، اما يک گره از آن ته ته قلبم باز کرده بود و توي دل و ذهنم ميدانستم که بابتش از او ممنونم.
كد كالا | 250288 |
زبان | فارسي |
نويسنده | ف. صفاييفرد (دنيا) |
سال چاپ | 1399 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 808 |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 21 * 4 |
نوع جلد | شوميز |
وزن | 854 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.