درباره‌‌ی فصل توت 1 (3 جلدي)

دستش را گرفت و فشار داد. انگار تمام اين 18 سال مثل آن لحظه زنده نبوده و نفس نكشيده بود. چنان شوق و كيف و استرسش قاطي شده بود كه پاهايش هم راه رفتن يادشان رفته بود. انگار زمان و مكان بي‌كيفيت‌ترين تعريف‌هاي جهان هستي بودند، وقتي كسي صميميتش ساده و سالم بود و هيچ خاطره تلخي از گذشته، هيچ درد و هيچ غمي هر لحظه زهر به صميميتش نمي‌پاشيد. انگار دنيا خوب‌تر از آن بود كه فيروزه اعتمادي از آن خاطره داشت؛ فيروزه اعتمادي پشت سد اتفاقات امشب. درست 2 ساعت و 15 دقيقه پيش.

آخرین محصولات مشاهده شده