درباره‌‌ی شيرفروش

روزي كه «يك نفر مك يك نفر» تفنگ را روي سينه‌ام گذاشت و گفت مثل گربه بي‌چشم‌ورو هستم و مرا تهديد به مرگ كرد، همان روزي بود كه شيرفروش مرد. يكي از گروه‌هاي خلاف‌كار شهر به او شليك كرده بود و مرگش براي من مبهم نبود، البته براي بقيه مهم بود؛ همان‌هايي كه مرا مي‌شناختند، ولي قرار نبود با من حرف بزنند....

آخرین محصولات مشاهده شده