درباره‌‌ی سنگر و قمقمه‌هاي خالي (شوميز)

نعش را گذاشته بودند در دالان مسجد، خون‌آلود و لهيده، و كسي فرصت نكرده بود چيزي روش بيندازد. اما خون و گل خشكيده همه جايش را پوشانده بود. دالان از هميشه خاموش‌تر و غم‌زده‌تر بود. تاريك بود چراغي درش نمي‌سوخت. 2 مرد، به ديوار دالان، پشت در تكيه داده بودند، رو به روي هم. يكيشان مي‌توانست، از شكاف در، خيابان را ببيند، اما نگاه نمي‌كرد.

آخرین محصولات مشاهده شده