درباره‌‌ی سفر دور و دراز (پوملو فيل فيل‌سوف1 )

پوملو، فيل فيلسوفِ صورتي، هنوز خوب دنيا را نديده بود. يک روز صبح دلش خواست ببيند دور و بَرش چه خبر است! اولش افتاد توي قوريِ آشپزخانه! بعد هم لنگه‌جورابي را ديد که توي اتاق افتاده بود. پوملو نمي‌دانست جوراب چيست؟ فکر کرد يک تونل تنگ و کوتاه است!!! رفت توي تونل... بو مي‌داد!!

آخرین محصولات مشاهده شده