درباره‌‌ی ديوار

شرمندگي را از چشمانش خواندم، من اين چشمان غمگين را نمي‌خواستم. حرارت دستش زياد بود، دستم را بالا بردم، روي دستش گذاشتم، خواستم دستش را از روي لبم جدا كنم؛ دستم را گرفت، نزديك‌تر آمد. كنارم بود؛ نزديك‌تر از هميشه، دستش دور شانه‌ام حلقه شد، لرزيدم، حلقه‌ي بازويش محكم‌تر شد، گر گرفتم، دور نشدم؛ سرم كه روي شانه‌اش قرار گرفت؛ گرمي بوسه‌اش روي مو‌هايم آتشي در جانم به پا كرد. عطر تنش را همچون گرسنه‌اي بلعيدم، من اين مرد را با تمام وجود مي‌خواستم.

آخرین محصولات مشاهده شده