درباره‌‌ی انتهاي سادگي 2 (2 جلدي)

حالا بريم سر اصل مطلب ... تا كي؟ متعجب سرم را بلند كردم و گفتم, چي تا كي؟ به چشمانم زل زد و گفت: تا كي بايد من چوب سادگي تو رو بخورم؟ با دلخوري گفتم: من كه معذرت خواستم، اگه دفعه بعد... درون حرفم پريد و گفت: بازهم مثل هميشه اشتباه كردي منظورم اين نبود. اصلا بذار مطلب رو طور ديگه‌اي بگم، خوب به من نگاه كن. به او نگريستم، ادامه داد: به نظرت مثل پيغمبرها مي مونم؟ پاك زده به سرش، هاج و واج گفتم: چه مي‌دونم، من كه تا حالا پيغمبر نديدم. پس چرا فكر مي‌كني من حضرت ايوبم؟

آخرین محصولات مشاهده شده