سيستمي مخوف و مقتدر، مردي را به جاسوسي و مراقبت از همسايه‌اش كه مردي نويسنده و روشنفكر است مي‌گمارد. مرد جاسوس به مقتضاي شرايط جديدش، رفته رفته تنها و خلوت‌گزين مي‌شود. روزي در مي‌يابد كه مرد همسايه نيز مامور مراقبت از اوست. سپس دچار اين وهم مي‌شود كه مرد همسايه كسي نيست جز خود او. گويي انسان تنهايي است كه مراقبت از خود را به عهده دارد و اگر دست از پا خطا كند به دست خود كشته خواهد شد.