درباره‌‌ی 1 قور ظريف قورباغه‌اي

ساعت‌ها از نيمه شب گذشته بود. پاپالا هنوز بيدار بود. هزار بار مگس‌هايش را شمرده بود،‌اما خوابش نمي‌برد. دلش مي‌خواست مثل قورباغه‌هاي ديگر چشم‌هايش را ببندد و خواب ببيند. پاپالا دوست داشت در خواب با چند تا مگس بو گندو پرواز كند...

آخرین محصولات مشاهده شده