درباره‌‌ی گزيده اشعار فروغ فرخ‌زاد (جيبي)

تمام روز در آئينه گريه مي‌كردم. بهار پنجره‌ام را. به وهم سبز درختان سپرده بود. تنم به پيله تنهائيم نمي‌گنجيد. و بوي تاج كاغذيم. فضاي آن قلمرو بي آفتاب را. آلوده كرده بودم. نمي‌توانستم، ديگر نمي‌توانستم. صداي كوچه، صداي پرنده‌ها. صداي گم شدن توپ‌هاي ماهوتي. و هاي هوي گريزان كودكان. و رقص بادكنك‌ها. كه چون حباب‌هاي كف صابون. در انتهاي ساقه‌اي از نخ صعود مي‌كردند...

آخرین محصولات مشاهده شده