درباره‌‌ی گريخته

آخرش اميرارسلان كار دستش داد. روي صندلي هواپيما نشسته بود و مي‌رفت كه آواره شود ولي نه به دنبال فرخ‌لقا. از هرچه فرخ‌لقا بود، مي‌گريخت. با زن‌ها نمي‌توانست و بي‌آن‌ها هم. يا با دنياي او بيگانه بودند كه قابل تحمل نبود يا از جنس دنياي او كه حوصله‌اش را سر مي‌برند. زني كه بتواند روح سركش او را در آزادي مهار كند، نيافته بود. او اصلا آواره بود. به هيچ‌جا دل نمي‌بست. همه خانه‌ها براي او موقتي بودند. همه اتاق‌ها انفرادي و مدت‌دار. خانه يعني جايي كه سقف داشته باشد و بشود گوشه‌اي از آن روزي زمين افتاد و خوابيد...

آخرین محصولات مشاهده شده