درباره‌‌ی گربه‌ها و آدم‌ها (مجموعه داستان‌هاي كوتاه)

ساعت هفت و سي دقيقه بعدازظهر يك روز بهاري، پدربزرگ من تنها در خانه‌اش، بي‌هيچ دليلي جز پيري درگذشت. در اين روزگار بايد براي هر اتفاقي دليلي آورد، وگرنه مردم قبول نخواهند كرد. مثلا اگر مي‌گفتم پدربزرگم بي‌دليل مرد و نقطه، تمام! شما خواننده عزيز حتما فكر مي‌كرديد كه نكند من او را كشته‌‌ام و حالا دارم رد گم مي‌كنم!

آخرین محصولات مشاهده شده