درباره‌‌ی پلك بزن

همه‌ي ما گاهي رها مي‌شويم، فراموش مي‌شويم، ناديده گرفته مي‌شويم. مي‌دانيم که در قبال عزيزترين‌هايمان مسئول هستيم و کاري از دستانمان ساخته نيست. اختياري نداريم، مانند عروسک خيمه‌شب‌بازي که بندهايش بريده و به حال خود رهايش کرده باشند. هرچه بيشتر تلاش مي‌کنيم کمتر به دست مي‌آوريم… هرچه جلوتر مي‌رويم فقط اشتباهاتمان بيشتر مي‌شوند… رمان پلک بزن داستان زندگي زني است فراموش‌شده که مي‌داند بايد خود و دختر کوچکش را از ميانه منجلابي تيره نجات دهد، اما هرچه تقلا مي‌کند بيشتر فرومي‌رود. دستي از بيرون تمام اختيارش را از او گرفته و او را به حال خود رها کرده تا روزي از خواب برخيزد و دريابد که جز خاطرات شيرين گذشته چيزي برايش باقي نمانده… که همه‌چيز در يک چشم‌برهم‌زدن از ميان رفته…و تازه آغاز سرگشتگي است.

آخرین محصولات مشاهده شده