من و سیمین و مصطفی
کد آیتم: 45503
هنوز جرئت نکرده بودم از احمد یا از رستم سراغ بچهی بابک را بگیرم. در آن خانهی مردانه نمیشد سراغ هیچ بچهای را از هیچ مردی گرفت. مثل این بود که هر دو مطمئن بودند بچهها همه در گوشهی اتاقی تخت خوابیدهاند، سیر و راضی و بیخبر. مثل این بود که فقط من میدانستم، وقتی اهالی آن ساختمان حزبی را هل دادند توی آن مینیبوس، بچه بغل مادرش نبود. بغل هیچکس نبود. بچه شده بود تخممرغی نیمرو که روی هیچ بشقابی نبود. شده بود آن تصویری که آن روز در کتاب سالوادور دالی دیده بودم. روی صندلی گهوارهای سیمین، وسط آن سوییت ته باغی.آن مینیبوس رونده شد جعبهی پاندورایی که باید بچه را جایی در خودش پنهان کرده باشد، جایی که نباید نباید نباید پیدا میشد.
| نویسنده | شیوا ارسطویی |
| زبان |
فارسی |
| نوبت چاپ |
1 |
| تاریخ چاپ |
1393 |
| تعداد صفحات |
80 |
| نوع جلد |
شومیز |
| قطع |
رقعی |
| عرض |
14.7 |
| قطر |
0.5 |
| طول |
22 |
| کد موضوع | 3/62فا8 |
بدون نظر
1
2
3
4
5
0
0 رتبه بندی ها
0 از 5
تازه های ناشر