درباره‌‌ی مرگ و دختر جوان (نمايش‌نامه)

وقتي نوشتن مرگ و دختر جوان را شروع كردم، متوجه شدم شخصيت‌‌هاي نمايش‌نامه در پي پاسخ سوالاتي هستند كه بسياري از مردم شيلي در خلوت از خود مي‌پرسند، ولي گويا هيچ‌كس نمي‌خواهد آن‌ها را آشكارا مطرح كند: شكنجه‌گران و شكنجه‌ديدگان چگونه مي‌توانند در يك سرزمين كنار هم زندگي كنند؟ چگونه مي‌توان جراحات كشوري را التيام بخشيد كه سخت از سركوب آسيب ديده و ترس از بي پرده سخن گفتن بر همه جاي آن سايه افكنده است؟ آن‌گاه كه دروغ‌گويي به عادت تبديل شده، چگونه مي‌توان به حقيقت دست يافت؟ و چگونه آن را به فراموشي بسپاريم، بي‌آنكه بيم تكرارش در آينده وجود داشته باشد؟

آخرین محصولات مشاهده شده