درباره‌‌ی مريخي

گفتم: «فاضل اسپانيولي وقتي مي‌خواست سوار قطار بشود و از ماكوندو به روستاي زادگاهش در اسپانيا برود، بازرسان قطار مي‌خواستند سه صندوق دست نوشته‌هايش را به واگن كالا ببرند. او سر فحش را به جانشان كشيد و سرانجام موفق شد صندوق‌هاي دست نوشته‌هايش را با خودش به واگن مسافري ببرد. آخرين جمله‌اش قبل از حركت قطار و پيش از آن‌كه در روستاي زادگاهش نااميد شود، اين بود: «روز كه قرار بشود بشري در كوپه درجه يك سفر كند، ادبيات در واگن كالا، دخل دنيا آمده است.» پروانه گفت: «دنياي بدون ادبيات قبرستان است.» گفتم: «كتاب كالاست، اما منظور ماركز جدايي انسان و ادبيات است. اين جدايي اگر روزي سر بگيرد دخل آدم را مي‌آورد. در آن روز ديگر غريزه عشق حريف غريزه مرگ نمي‌شود و دنيا قبرستان خواهد شد.»

آخرین محصولات مشاهده شده