درباره‌‌ی مردي كه خواب مي‌فروخت

گفته بود‌ خواب‌هاي من درست با واقعيت و بيداري جور درمي‌آيد. من اول چيزي به خواب مي‌بينم و بعد در بيداري، عين آن چيزي كه در خواب ديده‌ام جلوي چشمم ظاهر مي‌شود. يا به نيتي مي‌خوابم و در خواب مي‌بينم بايد چه‌كار كنم. با اين‌كه هيچ‌كس به زبان نياورده بود كه پيرمرد خواب خريده، همه اين حرف را باور كردند. ديگر كسي نه حرف ناروايي پشت سرش مي‌زد و نه نسبت بدي به او مي‌داد. احترامي براي او قائل بودند مثل مردي كه با عالم غيب ارتباط دارد. هم واهمه‌اي به دل همه افتاده بود كه نكند دچار خشم او بشوند، هم به او احترام مي‌گذاشتند. از طرفي، با اين احترام مي‌خواستند فضاي دوستانه‌اي به وجود آورند، شايد لطف او شامل حالشان شد و خوابي به آن‌ها فروخت. به اين‌خاطر، همه پولي كنار گذاشته بودند تا اگر خبرشان كرد، دستشان خالي نباشد، درست مثل كسي كه براي روز مبادا پس‌انداز مي‌كند تا آن ‌روز دستش جلوي ديگران دراز نشود. اما تمام بيم و اميد مردم هيچ تاثيري در پيرمرد نداشت.

آخرین محصولات مشاهده شده