درباره‌‌ی قصه تراپي

کامران کودکي نکرده بود و علاقه‌اي به بيان احساسات و معاشرت با آدم‌ها نداشت. به ظاهر موفق بود اما ترک‌هاي جدي روي زندگي‌اش بود که آن‌ها را نمي‌ديد. از خودم مي‌پرسم چرا پدرها و مادرها به بچه‌هاشون نمي‌گن دوستت داريم؟! چرا نمي‌گن تو برام با ارزشي؟ همين‌جوري که هستي، بدون هيچ دستاوردي. اين بهترين حرفي بود که از ذهنم گذشت: «مهساي عزيز! تو ارزشمندي!» اگر به دو سال پيش برگردم حتما نامه‌اي براي خودم جايي جاسازي مي‌کنم و به خودم هشدار مي‌دهم که از آدم‌هاي سمي دوري کن، از آدم‌هاي خودشيفته دوري کن، کمي خودت را دوست داشته باش. فقط کمي.

آخرین محصولات مشاهده شده