درباره‌‌ی فرورفتن در چاه

بر كوه اصفهان چاهي‌ست قعر آن پديد نيست. كودكي در آن افتاد. به روزگار اسحاق سيمجوري. و وي پادشاه بود. دلتنگ شد. و مادر وي جزع مي‌كرد. مردي را از زندان به در آورد كه مستوجب قتل بود و در زنبيلي نهاد و فرو فرستاد، به شرط آن‌كه تا هفت روز بركشند. هفت روز مي رفت و وي سنگي در زنبيل داشت، فرو افكند و سه شبان‌روز گوش مي‌داشت، هيچ آوازي برنيامد. و وي را بركشيدند. گفتند:” چه ديدي؟“ گفت:”ظلمت“.

آخرین محصولات مشاهده شده