درباره‌‌ی عطارد (مجموعه شعر)

رازداري كن و از من گله در جمع مكن. باز بازيچه مشو، بار سفر جمع مكن. با حضور تو قرار است مرا زجر دهند. خويش را مايه دلگرمي هر جمع مكن. به گناهي كه نكردم به كسي باج مده. آبرويي هم اگر هست بخر، جمع مكن.

آخرین محصولات مشاهده شده