درباره‌‌ی شهرت تلخ

لعنتي، چقدر اسمش را خوب صدا مي زد. در تمام سال هاي عمرش، هيچ وقت، هيچ کس اسمش را آن همه بااحساس صدا نزده بود. اين چيزي نبود که تازه فهميده باشد، از همان دفعه اولي که اسمش را گفت ته دلش غنج رفت براي آن صدا و لحن لهراسب گفتنش. - ديگه بهم نگو لهراسب. پس چي بگم؟ - همون رفيق. نمي توانست صداي خسته ي لهراسب را بشنود و دوام بياورد. نمي توانست قبول کند او پشت در نشسته و ناي رفتن ندارد. در را باز کرد و با گريه گفت: - يادت باشه دوستت دارم.

آخرین محصولات مشاهده شده