نكند عفريت،دخترك را هم بلعيده باشد! سورنا، فرزند بزرگ پادشاه مادرش را از دست داده و اكنون شاه از همسر ديگرش صاحب دختري زيبا به نام رخشاد شده است. وزير بدانديش،هيولايي را وامي‌دارد تا وارد جسم رخشاد شود . سورنا مي‌فهمد كه نوزاد شب‌ها تغيير شكل مي‌دهد و اب‌هاي پادشاه را مي‌بلعد. اما پادشاه كه گمان مي‌كند سورنا به خواهرش حسادت مي‌ورزد،پسرش را از كاخ بيرون مي‌كند...