درباره‌‌ی سوار بر اسب مرده

خسرو فيروز، خان‌زاده‌اي كه خاندانش ثروت و جايگاه خود را از دست داده است، پس از پنجاه سال به خانه پدري بازگشته تا خاطرات خود و سيمين، عشق روزگار جواني‌اش را بازيابد. صداي مادرم را شنيدم: «تو اين‌جايي؟!» پايين پله‌ها ايستاده بود و نگاهم مي‌كرد. گفت: «چته؟ خسته‌اي؟» گفتم: «سيمين يادته؟» ـ سيمين؟ ـ دختر ابراهيم. و بي‌اختيار اشكي سراندم. آمد و بالاي سرم نشست. دست برد لاي موهايم. گفت: «چرا بهم نگفتي؟» مهدي جعفري در قالب دو داستان موازي، تلاش مي‌كند به درك جديدي از ماهيت رنج انسان عصر جديد برسد.

آخرین محصولات مشاهده شده