دربارهی سريه (زن پير رها شده در كوهستان)
امين يازدهمين پسري بود كه زاييده بود و تنها پسري كه زنده مانده بود. ده سال پيش از دست ماموران سربازگيري دررفت و رفت هشتگرد. بعد گفتند: رفت تهران. بعد گفتند: رفت خراسان. بعد از آن ديگر هرجا كار بود، امين رفت آنجا، اما خانه نيامد. عين پدرش سهكله بود و دستهاي كوچكي داشت كه به درد دوخت و دوز ميخورد. چشمهايش ريز و برنده بود، ابيش، پدرش ميگفت: چشمهاي اين ولدالزنا چشم جلاده... آنقدر به اين چيزها فكر كرد تا خواب چشمهايش را غافلگير كرد. وقتي بيدار شد آفتاب بالا آمده بود. تعجب كرد از اينكه يلن پورياش را بالا نزدهاند. احساس كرد اين بيمحلي حتما معنايي دارد. توي دلش آه كشيد: باز نيامدي پسر؟ نشست و خودش را روي كون كشيد طرف در و با چوب درازي كه براي راندن مرغها از پوري استفاده ميكرد اول چپق در را جمع كرد بعد يلن را با مصيبت بالا زد. اما چيزي را كه ديد باور نكرد. با عجله خودش را كشيد و انداخت بيرون پوري. مدتي با حيرت چشم دوخت به منظرهاي كه پيش رويش بود. ميديد اما نميتوانست باور كند. هرگز فكر نكرده بود ممكن است... كوهستان خالي بود... اوبهاي در كار نبود... همه رفته بودند.
دزدانه رفته بودند و او را جا گذاشته بودند.
كد كالا | 237158 |
زبان | فارسي |
نويسنده | سعيد سلطاني طارمي |
سال چاپ | 1397 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 114 |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14.5 * 21.5 * 0.6 |
نوع جلد | شوميز |
وزن | 143 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.