داستان‌های پراکنده (مجموعه داستان) - 0

داستان‌های پراکنده (مجموعه داستان)

Uncollected stories

کد آیتم: 29578

103,500 تومان تومان 115,000 -10%

اتمام موجودی

برنت گلوله‌ها را روی ریل سمت چپ ردیف کرد... کنار ریل به صف شدیم. گلوله‌ها جلو چشم‌های مصمم‌مان می‌درخشیدند. جان اولین کسی بود که صدای قطار را شنید، و وقتی به دستور برنت جلوتر رفتیم متوجه شدم دارم تند و تند زیر لب دعا می‌خواند. دووی کمی دورتر در سمت راست من ایستاد.صدای غرش واگن‌های قطار نزدیک شد، و کمی که بلندتر شد دیدم جان دارد تلو‌تلو می‌خورد. با خودم گفتم الان است که روی ریل غش کند، اما تعادلش را حفظ کرد و همه‌مان محکم سرجا ایستادیم. قطار نزدیک‌تر می‌شد. صدای وحشی چرخ‌هایش در گوش‌مان می‌پیچید، و من نگاه گنگم را به گلوله‌های روبه‌رویم دوخته بودم.... چشم‌هایم را بستم و همراه جان ادعا کردم. بوق قطار هووو هووو هووو صدا کرد. مطمئن بودم که الان قطار بالای سرمان است. الان است که صدای ترکیدن پوکه‌ها و جهیدن سرب را بشنوم، و فرو رفتن فلز داغ را توی پایم حس کنم...‌