درباره‌‌ی خانه امن

حالي براي رفتن نداشتم. نه تا وقتي نگاه‌هاي حاج خانم عصبي و پر از كدورت بود و نه تا وقتي كه من وسط اين هم ترديد و شك دست و پا مي‌زدم. به تصويرم در آينه ماشين پوزخند زدم. در كار ما شك معنا نداشت. رها دختر سمندر بود و همين براي از نفس افتادن اين قلب بي‌صاحب كفايت مي‌كرد. بقيه‌اش حماقت بود. حماقت محض!

آخرین محصولات مشاهده شده