درباره‌‌ی بچه بگير بخواب

آن روز قرار بود برايمان مهمان بيايد. مامان، داداشم را به من سپرد. هر وقت مهمان داشتيم، داداشم خرابكاري مي‌كرد. مامانم توي آشپزخانه كار داشت. به من گفت: «بچه را ببر توي اتاقش نگه دار. سعي كن خوابش كني.» دوباره گفت: «يادت هست آن دفعه موي عمه جان را كشيد و بند كيفش را پاره كرد؟» سعي كردم خوابش كنم. هر چه قصه بلد بودم برايش خواندم. ولي تا صداي زنگ آمد، او از خواب پريد و دويد جلوي مهمان‌ها. اين دفعه جوري آبروريزي كرد كه بابام حسابي عصباني شد.

آخرین محصولات مشاهده شده