درباره‌‌ی به اميد دل بستم (گالينگور)

در پسِ دورنمايِ بي‌رحم يک بيمارستان، من به پسرکي بازيگوش با چشم‌‌هايي به رنگ خورشيد دل بستم که در آن ويرانه تنها دل‌خوشي‌ام شد. همين موجب شد زماني‌که مقابل چشم‌هاي من جان خود را گرفت روحم متلاشي شود. از آن روز، سوگند خوردم ديگر به هيچ‌کس دل نبندم. به جز سه نفر: دوست‌هايم، سوني، نئو و کور، گروهي از بچه‌هاي سرکش که مرگ را انتظار مي‌کشيدند. سوني با همان يک ريه‌اي که دارد هواي آزادي را به داخل ريه‌هايش کشيده و ما را رهبري مي‌کند. نئو، نويسنده‌ي بداخلاق روي صندلي چرخ‌دار، تمام کارهاي مهمي که تا به امروز کرديم از دزدي گرفته تا ترساندنِ پرستارمان را ثبت و ضبط مي‌کند. کور خوش‌قيافه‌ي گروه، با بدني ماهيچه‌اي، غولِ مهرباني که قلبش دارد از کار مي‌افتد.

آخرین محصولات مشاهده شده