از باران تا قافلهسالار (40 سال همپای داستان) مجموعه داستان
کد آیتم: 34982
مرد از در که وارد شد یکراست رفت کنار منقل نشست. یکی از بچهها شادیکنان گفت: بابام اومد و خودش را انداخت تو بغل مرد. مرد لبهای سیاه قاچقاچش را گذاشت رو گونههای پسرش. زن داشت تو چراغ نفق میریخت. مرد پرسید: منیجه کجا رفته؟زن همینطور که داشت شیشه چراغ را با دامن پیرهنش پاک میکرد، گفت: رفته بخوابه پهلو زن مشجوات. شوورش شبکاره. ضعیفه تنهاس. مشجوات گفته تلافی میکنه.
| نویسنده | قباد آذرآیین |
| زبان |
فارسی |
| نوبت چاپ |
1 |
| تاریخ چاپ |
1392 |
| تعداد صفحات |
232 |
| نوع جلد |
شومیز |
| قطع |
رقعی |
| عرض |
14 |
| قطر |
1 |
| طول |
21 |
| کد موضوع | 3/62فا8 |
بدون نظر
1
2
3
4
5
0
0 رتبه بندی ها
0 از 5
تازه های ناشر