اردک سحرآمیز (کتابهای طلایی 1) داستان کوتاه
کد آیتم: 246717
روزی بود و روزگاری بود. هیزمشکن فقیری بود که سه پسر داشت. وقتی که پسرهایش بزرگ شدند به آنها گفت: «دیگر نمیتوانم خرجتان را بدهم. خودتان باید کار کنید و خرج زندگیتان را در بیاورید، چون دیگر بچه نیستید و برای خودتان مرد شدهاید .»آن وقت تبری به پسر بزرگش داد و گفت : « به جنگل برو و یک پشته هیزم بیاورا» پسرهم قدری نان و آب و یک سیب برداشت تا در جنگل بخورد و تبر را بدست گرفت و رفت که هیزم بیاورد .
| نویسنده | - |
| مترجم | محمدرضا جعفری |
| زبان |
فارسی |
| نوبت چاپ |
1 |
| تاریخ چاپ |
1398 |
| تعداد صفحات |
32 |
| نوع جلد |
شومیز |
| قطع |
رقعی |
| عرض |
14 |
| قطر |
0.4 |
| طول |
20.5 |
| کد موضوع | 808/83 |
بدون نظر
1
2
3
4
5
0
0 رتبه بندی ها
0 از 5
تازه های ناشر
تازه های نویسنده