درباره‌‌ی آه اي سرزمين محبوب من

پدر معمولا شب‌ها كار مي‌كرد. اغلب اوقات من از صداي رفت و آمد كاميون‌ها كه نزديك مغازه پارك مي‌كردند و موتورشان را خاموش نمي‌كردند بيدار مي‌شدم. از پنجره اتاق خوابم مي‌ديدم كه عده‌اي داخل مغازه مي‌شوند و بسته‌ها و صندوقچه‌ها را از مغازه مي‌برند. پدر و آقاي كاستراد هم در پياده‌رو مي‌ايستادند و به كار آن‌ها نظارت مي‌كردند. پدر هم دفتري در دستش داشت كه در موقع بار زدن و يا تخليه بار كاميون‌ها، يادداشت بر مي‌داشت...

آخرین محصولات مشاهده شده